رویا مـــــــــــن
رؤیای شبانه ام گاه کــــــــابوس مبهمی است که مرا سخت درگیر خویش میکند،رویای زیبای شبانه ام گاه عاشقانه است،که به روحم طراوت می بخشد....
در جاده عاشقی معبود زیبارویم به راه افتادم،پلک بر دیدگان نهادم و گوش به طبیعت سپردم....
بوی عاشقی گل یاس بر دل خاک می آمد،وصدای بی قراری نسیم در گوش شاخ برگ های خشکیده درختان کهـــــن کنار باغ....
لمس آب در لای انگشتان برهنه سنگ های پیر وتشنه کنار رود خانه ونفس باد،لای ابر های بارانی آسمان ،ونوای غمگین ،وزمزمه سوزناک پـــــــــــرستو های عاشق خیالم ،وصوت دل انگیز بهار در آغوش طبیعت انجا بیش از همه وقت مرا به یاد او می انداخت....
بین آن همه زیبایی خلقت ناگاه باران رحمتش بر سرم فرو ریخت، نمیدانم چرا ولی حسی مدام در گوش هایم میگفت دل آسمان
بد جوری از زمینی ها گرفته....
عاشقانه های بی انتهایم را سرف باران کردم ،پلک از دیدگان بر افراشتم و...
ناگاه باصدا هوهوی باد که بر پنجره میکوبید وصدای اذان که در کوچه پس کوچه های وجودم پیچیده بود از جای بر خاستم....
پس تو ای مهربان ترین مهربانان ونیاززمند توجه وتشنه لطف ومهربانیت هستمنیرویی به من عطا کن که در مسیر تو قدم بنهم
و تنها، عاشقانه هایم را برای تو بنویسم